سکوت عجیبی دارد اینجا...
دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت،
خنده هایت و نوشته هایی که ...
با خود چه کرده ای!؟
با من چه می کنی !؟
دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت، وقتی بلند بلند می خوانمت...
تنهایی عجیبی است،
دیوانه ام می کند
گاهی وقتی می دانم دیگر برق چشمانت را توان دیدن نیست ...
کاش اینجا بودی، درست روبروی من!
سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر را !