...
امروز نمیدونم چی شده عاشق وبم شدم...
؟؟؟؟؟؟
راستی فردا 14.2.1392 تولد 1 سالگی
وبلاگمه
بزن دستو
˙·٠•●♥ツو خدایی که در این نزدیکیست...ツ♥●•٠·˙
امروز نمیدونم چی شده عاشق وبم شدم...
؟؟؟؟؟؟
راستی فردا 14.2.1392 تولد 1 سالگی
وبلاگمه
بزن دستو
به یاد داشته باش !
هر لذتی از حرام میچشی
پروردگارت لذتی شیرین تر از حلال را , از تو خواهد گرفت
وذائقه ات تغییر خواهد کرد
اگر طعم شیرین مناجات را مدت هاست نچشیده ای ؛
فکر کن !
مــــــــــــن ...
خستــــه تــــریــــــــــــــــــن ...
وازه ملــــــــــموســــــــــــــ غــــــــــــــــــروبمـــــــــــــــ ...
کاشــــــــــــــــــــــ ...
در اینـــــــــــــــــــــ ..
وسعــــــــــــــــــــتــــــــــ سبـــــــــــــــــــــــــــــــــــز ...
یــــــــــکـــــــــــــ نفــــــــــــــــــــــــر ...
درد مــــــــــــــــــرا
میــــــــــ فهمـــــــــــــــــــــید ...
بــه نـجـــوایــے صـــدایـــمـ کــن ...
بـِـــدان آغـــوشِ مـــن بـــاز استـــــ ...
بـــراے درکـــِ آغـوشـمـ شـــروع کـــن ...
یکــ قــــدمـ بـــا تــــو ...
تمامـِ گــــامـ هـــاے مـانـــده اش بـــا مــــن ...
با قلم ميگويم:
- اي همزاد، اي همراه،
اي هم سرنوشت
هر دومان حيران بازيهاي دورانهاي زشت.
شعرهايم را نوشتي
دستخوش؛
اشكهايم را كجا خواهي نوشت؟
فریدون مشیری*
گاهى وقت ها
دلت مى خواهد یکى را صدا کنى
بگویى سلام ،
مى آیى قدم بزنیم ؟
گاهى ..
آدم چه چیزهاى ساده اى را
ندارد …!
از دل افروز ترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی :
سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود.
می گشودم پر و میرفتم و می گفتم : " های !
بسرای ای دل شیدا بسرای.
این دل افروزترین روز جهان را بنگر
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای !
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها بسرای !
همه درهای رهایی بسته ست
تا گشایی به نسیم سخنی، پنجره ای را، بسرای !
بسرای ... "
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !
در افق، پشت سراپرده نور
باغ های گل سرخ
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز
دم به دم از نفس باد سحر
غنچه ها می شد باز.
غنچه ها می شد باز
باغ های گل سرخ
باغ های گل سرخ
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو
در لحظه شیرین شکفتن!
خورشید !
چه فروغی به جهان می بخشید !
چه شکوهی ... !
همه عالم به تماشا برخاست !
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند.
دو صنوبر در باغ
سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.
مرغ دریایی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سراپرده دل
غنچه ای می پرورد،
هدیه ای می آورد،
برگ هایش کم کم باز شدند !
برگ ها باز شدند:
" ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش!
با شکوفایی خورشید و،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبی و مهر
خوش تر از تافته یاس و سحر بافته ام:
"دوستت دارم" را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام !
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن!
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید"
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شهر جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!
"دوستم داری؟" را از من بسیار بپرس!
"دوستت دارم" را با من بسیار بگو!
من ...
رمز پیروزی را نمیدانم ،
ولی رمز شکست
این است ...
که
سعی کنی
همه را راضی کنی!
هر شب مرا با خود میبری
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری
میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم
همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من…
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست….
دنیای زیبایی که درون آنم
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها
یک طرف پنجره ها
در همه آوازها ، حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...