برا كنكوريامون خيلي دعا كنين بچه ها
مخصوصا واسه سحر جونم و آجي مرجان گلم
كه جمعه كنكور دارن
انشالله كه جفتشون خانوم دكتراي آيندن
...
˙·٠•●♥ツو خدایی که در این نزدیکیست...ツ♥●•٠·˙
برا كنكوريامون خيلي دعا كنين بچه ها
مخصوصا واسه سحر جونم و آجي مرجان گلم
كه جمعه كنكور دارن
انشالله كه جفتشون خانوم دكتراي آيندن
...
فـاصلـــ ـــ ـــه بـرای مـــــــــ ـــــن
یعنــــی.......
فـریـــــــــــــــــــــــــــاد
آرزوهـــــ ــای محـــــــــالـی که
صـــــــــــــ ـــــــــــــدای ش
لحظـــــــــــــه هـایـم را پــــر از
هــوای اشکـــــــــــــــــــــ و دلتنگـــ ـــ ــــی مـی کنـــد
فـاصلــــ ــــه یعنـــی....
محـــ ــال بــودن تمــــام عـاشقانــــــه هـایـی کـه
مـی توانـــد بـا تــــ ــو بـه معــــــراج بـــودن بـرســـــــد
و نمـی رســــ ــــد
ایـن روزهـــا...
احســـ ــاسم دم دمــــی مــــزاج شـــده
گاهـــــــی آرام
گاهـــی بـــــــــــارانـی
ایـن روزهـــا...
احســــ ــاس ت دور شــــــــــــــــــــــده
گاهـــی آگـاهانــــ ــه
گاهـــی مجبــــــــورانـه
و امشــــب احســــــــــــــــــاس های بــــــــــــــارانی ام بیشتــــــر است
بـرای تــــویی کـه فـرسنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ها از مـــــــــن دوری
ایـن روزهـــا...
هــــــوای دلــــــ ــــم
هــــوای فـاصلــــــــــــــــــــــــــــــ ــ ـــه هـاست
آسمـــــ ــان چشمــــــــــــــــانـم خـاکستـــــــــری ست
صـــــ ــدای رعـــدآسایـش
پــــر از هـق هـق بغـــ ـــض هـای نشکستـــــه است
و ابـــــرهـــایش در انتظـــ ــــار بـــــارانی طوفانـــــــــــــی ست
امــا.......
امشــــب از آن شــــــب هـایـی ست کـه
انتظــــ ـــار ابــرها بـه پـایــــ ــان رسیـــــــــــــــــــده
بغــــ ـــض هـا شکستــــه
و بـــــاران بر روی گونــــه ام دزدانــه مـی بــــــــارد
و چـه تلـــــــــــــــخ است دیــــدن رنگیـــــن کمـــــان بعـد از ایـن بــــــ ــاران.............!!!
رنگیــــن کمــــانـی کـه هفــــت رنگ ش بـرای مـــــــن یـک رنگ است
" نارنجـــی دلتنگــــــی "
و چـه تلـــــخ تـر است
تـــرس از وابستگــــ ـــی
بـه چیـــــزی کـه مـی دانـــی
روزی بـه پـایــــــان مـی رســــــــــــــد
و مـــــن...
چقــدر خستـــ ـــه و دلتنگـــــم....!!!
خستـــه از ایـن زندگـــی و عشـــ ــــق ی کـه
سهــــم ش بـرای مــــــــــن چیــزی جــزء
فـاصلـــ ــــــه و دوری و محـــ ـــال بــودن نیست
و دلتنگـــــــ تــــ ــو یی کـه
بـه انــدازه ی تمــــام ایـن فـاصلـــ ـــ ـــه هـا
عاشقـانــــــــه دوستتــــــــــــــــ دارم
و نمـی دانــــــ ــم....
تــــو هـم ; همچـون مـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــن دلتنگـــــــ ــــی ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
ایـن روزهــا....
به قـــــول پنـــاهی
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم
مـی گوینـــد....
هـر وقــت دلـــت گرفــــــــت سکـــوت کـن
ایـن روزهــا....
هیــــچ کـس معنــای دلتنگـــ ـــی را نمـی فهمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
هیــــچ کس قیــــد مهـم فعــل مـــ ـــن نیســت
چـه فرقـــــی مـی کنـد که
هیـــچ کَس نفهمــد یا آن کَــس یا ایــن کَـس
مــ ــن دلــــــــم مـی خواســت ضمیـــر
" تــ ـــو "
معنــای مفعـــولِ فعــــــل مـرا مـی فهمیــــد
که هیـــــــچ گـاه نفهمیـــــــد....
بایـد ایـن جـــور بگویــــم
چـه با سکــــــوت چـه با فریــــــــــــاد
ایـن روزهــا...
تــ ــو معنــای دلتنگـــ ـــی مـرا نمـی فهمــــــــــــــــــــــــــــــــــی
دلــــ ـــم...
بالشتــــی مـی خواهـــــد
با روبـــان هـای آبــــی آرامــــ ــــش
همـراه با مـــــوسیقی ای
بـرای چنـــــد روز تنهــــایی بــدون دلتنگــــ ـــی
تا آرام کنــار آرامـــ ـش ش بخُفتــــــــــــــم
و ساعــاتی دقایقـــی ثانیــه ای فــــــــارغ شــوم
از تـــ ــو
از ایـن عشـــ ــــق
از این لحظـــــه های پـر التهـــــاب دلتنگـــ ـــی
و با خـود فکـــــر کنــم
که چگــــونه مـی توان کنـار تــــ ــــو با ایـن دلتنگـــ ـــــــــ ـــــــ ــــــی ها کنـــــار آمــد...
تولدت مبارك
از طرف : من و مرجان و داداشت...
انا لله و انا الیه راجعون
((و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،
جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید))
کاش آن شب را نمی آمد سحر
کاش گم در راه پیک بد خبر
ای عجب کان شب سحر اما به ما
تیره روزی آمد و شام دگر
دیده پر خون از غم هجران و او
با لب خندان چه آسان بر سفر
ای دریغ از مهربانی های او
دست پر مهر آن کلام پرشکر
غصه ها پنهان به دل بودش ولی
شاد و خرم چهره اش بر رهگذر
در ارزان زان ما بود ای دریغ
گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر
تا پدر رفت آن سحر از پیش رو
بی نشان را خاک تیره شد به سر
امروز 1391.4.2 يكي از روزاي پر غم دنياس!
فوت ناگهاني پدر بزرگ مهربونم رو به مامان صبورم و
همه ي خاله ها و دايي هام تسليت ميگم و براي همه ي اهل قبور آمرزش ميطلبم...
روحشان شاد و قرين رحمت باد
براي همه ي بازمانده ها طلب صبر مي كنم
خدایا آنچه مرا از تو دور کرده و آنچه این روز ها روحم را تا بدین حد پژمرده و میل زندگی را در وجودم این چنین گشته ،از من بگیر...
خدایا به کدامین گناه از تو اینچنین دور شدم؟
خدایا بگیر از من هر آنچه تورا از من گرفته...
این حال من بی توست...
سهراب : گفتي چشمها را بايد شست ! شستم ولي
گفتي جور ديگر بايد ديد! ديدم ولي
گفتي زبر باران بايد رفت رفتم ولي
او نه چشم هاي خيس و شسته ام را نه نگاه ديگرم را هيچکدام را نديد فقط در زير باران با طعنه
اي خنديد و گفت :
ديوانه ي باران نديده!
به رنگین کمان دست برآورده ای
تا شکوه شگفت لحظه ها رانشناسی
چشم هایت به مهمانی رنگین کمان
نخواهد رفت
وتانجسته باشی هرگز هیچ نیابی
تا روبه روی ترس ها وتردید ها آهنگ رزم و پیروزی نکنی
هیچ گاه در نخواهی یافت که زندگی، خالی از آن ها
چقدر سرشار است.
تاکه از قلب دشواری ها گذر نکنی
هرگز توان و قدرت نیابی
و باری اگر ساقه ی نازک رویا را پاس نداری
جاودان در تهی ِسرد دنیایی بی رویا
فرو شوی
اما...
اگر لحظه ها را قدر بدانی، به جستجو و تکاپو برخیزی،
به رویا واکتشاف بنشینی، بِروی ،سبز شوی
و هر روز را به تمامی زیست کنی
و خوب بدانی
که هرگز بیش از آن چه توان ایثار داری
قدرت دریافت نخواهی داشت...
و بدانی
که از شاخه های بارور زندگی
تنها آ« قدر خواهی چید
که دست فراز اری...
آنگاه،
طعم راستین خوشبختی را خواهی چشید
و به هر راهی که گذر می کنی رویایی را باز خواهی یافت
یا که رویاهایی را
و دست آموز عادتی خواهی شد دل انگیز؛
که پیوسته دست بیازی در امتداد رنگ ها و
رنگین کمان ها
و زندگی را به شکوه روزها بیارایی
و رنگین کمان کنی.
کولین مک کارتی
-------------------------------------------------------------
If We Don’t Take Chanes,
Then We’ll Never Find the Rainbows
If we don’t ever take chances,
we won’t reach the rainbowls.
If we don’t ever search,
we’ll never be able to find.
If we don’t attempt to get over
our doubts and fears,
we’ll never discover how wonderful
it is to live without them.
If we don’t go beyond difficulty.
we won’t grow any stronger.
If we don’t keep our dreams alive,
we won’t have our dreams any longer.
But…
if we can take a chance now and then,
seek and search, discover and dream,
grow and go through each day
with the knowledge that
we can only take as much as we can give,
and we can only get as much out of life
as we allow ourselves to live…
Then…
we can be truly happy.
We can realize a dream or two along the way,
and we can make a habit of
reaching out for rainbows
and coloring our lives
with wonderful days.
Collin McCarty
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست...
بازدلم تنگ است
بازچشمانم باران می طلبد
آسمان دلم پرازابرهای سیاه دلتنگی شده!
بازمن تنهایم
ودرسکوت حتی صدای سازهم آرامم نمی کند
دل من بازکوچک شده!
برای آنکه نمیدانم کیست...
ولی غیبتش مرامی آزارد!
من خودم راگم کرده ام...!کجا...؟
این رادیگرنمی دانم...!!!
نوشته شده توسط مهديhttp://www.mehdi2s.loxblog.com/
سحر بلبل حکایت با صبا کرد |
|
که عشق روی گل با ما چهها کرد |
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد |
|
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد |
غلام همت آن نازنینم |
|
که کار خیر بی روی و ریا کرد |
من از بیگانگان دیگر ننالم |
|
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
گر از سلطان طمع کردم خطا بود |
|
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد |
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی |
|
که درد شب نشینان را دوا کرد |
نقاب گل کشید و زلف سنبل |
|
گره بند قبای غنچه وا کرد |
به هر سو بلبل عاشق در افغان |
|
تنعم از میان باد صبا کرد |
بشارت بر به کوی می فروشان |
|
که حافظ توبه از زهد ریا کرد |
وفا از خواجگان شهر با من |
|
کمال دولت و دین بوالوفا کرد |
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم...
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...
راهی برای رفتن
نفسی برای بریدن
كوله بارم بر دوش
مسافر میشوم گاهی...
عشقی برای خواندن
بغضی برای شكفتن
خاطراتم در دست
بازیچه میشوم گاهی...
نگاهی در راه
اعتمادی پرپر
پاهایم خسته
هوایی میشوم گاهی...
فكرهای كوتاه
صبری طولانی
صدایی در باد
زمستان میشوم گاهی...
روزهای رفته
ماه های مانده
تقویم ام بی تاب
دلم تنگ میشود گاهی...
جای پایی سرد
رد پایی گنگ
در این سایه ی تنهایی
چه بی رنگ میشوم گاهی...
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
همه شب به تصویر تو می پردازم
چیستی؟؟؟
خوابی٬خیالی٬سفری٬خاطری
که در این خلوت شبها به تو می اندیشم.
اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود...
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم.
...دل خوش باش ٬به حقیقت٬به غزلتو به حافظ٬
من که تنها به تو......
تنها به تو می اندیشم.
دوست داشتن درد است
نه دردی که از پای بیفکند
دوست داشتن زخم است
زخمی که انسان
با دست خویش بر قلب میزند
جریانی تند و دائم
از مبداء تا مقصد
دوست داشتن
فریاد همیشگی قلبها است
و دردی است
که مرحمش درد است
...
دل اگر تنها است .. دل اگر غمگین است …تو چرا غمگینی ؟؟
مگر این دل .. دل توست ؟؟
من اگر شادانم .. من اگر خندانم .. همه از بودن توست …
تو که در قلب منی .. لحظه لحظه با منی …
بودنت بودن من .. رفتنت رفتن من ..
من و تو گمشده در دشت غمیم …
در نگاه من و تو ‚ دشت غم . دریاییست !!
با تو بودن زیباست .. همچو پرواز پرستو در باد ..
همچو شبنم که در آغوش گل است ..
آسمان همچو نگاهت آبی است ..
که من از آبی آن خرسندم .. و در آن آبی نیلی ‚ آزاد ..
آسمانم ….. آرزویم دیدن لبخندیست
که به مانند گلی !
سکوت سرد فاصله ها تنم را می لرزاند
وقتی به نبودنت فکر می کنم
می سوزم به یاد روز هایی که بودنت را
نفهمیدم
در خالصانه ترین گوشه قلبم آنجا
که خبر از تاریکی نیست یادت می درخشد...
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
_قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
_ و نوشداروی اندوه؟
_ صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
و حال شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای می خوردند.
_ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
_ چقدر هم تنها!
_ خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
_ دچار یعنی
عاشق.
_ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
_ چه فکر نازک غمناکی!
_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
_ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست.
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصلههاست.
صدای فاصلههایی که
_ غرق ابهامند.
_ نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند.
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست.
و او ثانیهها میروند آن طرف روز .
و او ثانیهها روی نور میخوابند.
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را.
به آب میبخشند.
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز.
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شبها، با زورق قدیمی اشراق
در آبهای هدایت روانه میگردند.
و تا تجلی اعجاب پیش میرانند.
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر رادوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟
اين منم تنها و حيران نيمه شب
كرده ام همراز خود مهتاب را
گويم : امشب بينم آن گل را به خواب؟
من مگر در خواب بينم خواب را
پرتو نور خيال انگيز ماه
روح را تا آسمان ها مي برد
هر كجا زيبايي و لطف و صفاست
روح عاشق را به آنجا مي برد
مي گشايم دست : (( آغوشت كجاست ؟))
آه : اين آغوش گرم و نرم توست
اين همان گيسوي پر چين و شكن
وين همان چشمان پر آزرم توست
((اين تويي؟)) مي گيرمت چون جان به بر
با دل و جان مي گريزد در برت
اين همان دست نوازش بخش توست
وين تن از برگ گل نازك ترت
روز تا شب سوختم چشم انتظار
تا در آغوشت كشم شب تا سحر
درد هجرانت مرا ديوانه كرد
از دل ديوانه ام ديوانه تر
تا لبانت را لبم پيدا كند
يك دو جا بر گونه ات لب مي نهم
آرزو نالد كه : گر دستم رسد
لب بر آن لب روز تا شب مي نهم
زير نور ماهتاب تابناك
بوسه باران مي كنم روي تو را
از نسيم نيمه شب آهسته تر
مي گشايم حلقه ي موي تو را
يادم آمد : در گريبان ريختي
صبحدم ، گلبرگ هاي ياس را
تا بيارايي به بوي جانفزا
سينه ي تابنده چون الماس را
مي گذارم سر ميان سينه ات
شهد جان مي ريزي اندر ساغرم
خوب مي بينم كه دل مي سوزدت
بر لبان خشك و چشمان ترم
دست سوي آسمان ها مي برم
مي كنم زاري به درگاه خدا
تا ببخشايد به اشك و آه من
تا نسازد ديگرت از من جدا
مي گذارم زير پا افلاك را
بر فراز مهر و ماه واختران
تا ز چشم خلق پنهانت كنم
تا نباشي شمع بزم ديگران
با محبت مي كني بر من نگاه
مي بري از كف قرار و هوش من
مي شوم مدهوش در آغوش تو
مي روي از هوش در آغوش من
ماه ميگويد : ((فريدون خفته اي ؟
عافبت ديدي كه خوابت در ربود ؟ ))
مي گشايم چشم و مي بينم كه واي
واي بر من ، هر چه ديدم خواب بود
اين منم تنها و حيران نيمه شب
ديدگان خسته ام در جستجوست
مي دوم گريان در آغوش خيال
روح شيدا مي رود آنجا كه اوست
بخت اگر ياري كند اي نازنين
يك شب آخر در برت خواهم كشيد
تا نفس با قي ست آب زندگي
از لب جان پرورت خواهم چشيد
آرزو در سينه غوغا مي كند
من نگويم در به رويم باز كن !
من خريدار تو و ناز توام
نازنيني هر چه خواهي ناز كن !!
اين شاخه گل تقديم به مهربون ترين باباي دنيا كه من خيلي اذيتش ميكنم...
خيلييييييي دوستتتتتتتتتتتتت دارم بابايي...
روزت مبارك
اینکه از جیب پدر بچه او با خبر است
اینکه زن درک کند شوهر او در بدر است
اینکه احساس کند وضع چقدر خر تو خر است !
بهترین هدیه روز پدر است !
.
.
.
هشدار به مردان
به زودی مردان چینی با توقع ناچیز،
کم اشتها،و کارکرد ۲۴ ساعته، بدون مادر و خواهرو قوم و خویش،
با عمری اندک و قابل تغییر به صورت دلخواه
در هر زمان و بدون نیاز به هدیه روز مرد وارد کشور میشوند !
.
.
.
به علت زن ذلیلی مردهای این دوره و داشتن خاصیت زنانه ی اکثر مردها
و کمبود یا نبود مردهایی مثل حشمت فردوس امسال روز مرد مجدداً روز زن اعلام شد
بزن کف قشنگه رو به افتخار خودمون
دوباره روزمون مبارک
.
.
ولادت مولود کعبه فاتح خیبر و روز پدر بر همه پدران زحمتکش مبارک
( اتحادیه صنف جوراب فروشان !)
.
.
.
روز ما موجودات زیبا،دوست داشتنی،حساس،فذاکار،دلسوز،ازخودگذشته،
دست و دل باز، مدیر،مدبر، لایق و شایسته پاداش
که ۱۰۰ درصد وقتمون صرف خانواده می شه مبارکمون باشه
و اصلا” هم مهم نیست که خانوما بدونن ما چه جواهراتی هستیم
ضمنا” جوراب هم خودمون خریدیم !
.
.
.
انواع روش های خودکشی
مرگ موش ، طناب دار ، قرص خواب ، پرش از بلندی ، رفتن ریز قطار !
اما همه ما شوهر کردن را انتخاب کردیم !
مرگی آرام ، مطمئن ، تظمینی ، تدریجی !
روز مرد بر شیر زنان مبارک !
.
.
.
روز میلاد
مقدس ترین
نجیبترین
باتقواترین
مهربانترین
باگذشت ترین
نورانی ترین
وفادارترین
شیرمرد عالم هستی ، به تک تک مردان که شباهتی به آن نور الهی ندارند
چه ارتباطی داره که هدیه هم میخوان !؟
.
.
.
اعتراضیه روز مرد
مرد ، دستگاه خودپرداز پول نیست !
لطفا برای خرید کادو ، خودش را تحت فشار نگذارید!
روز مرد بر همه فرشته های سیبیلو مبارک
.
.
.
بااینکه من از وضع خودم دلگیرم
بی هدیه برای تو پدر میمیرم!
در شهر به هر مغازه رفتم دیدم
جوراب نداشت،بنده بی تقصیرم!
.
.
.
روز مرد ، بر شما نامرد مرحترمه مبارک باشه ایشالا !
.
.
.
ضمن سپاس از آقایانی که در روز زن محبت خود را با خرید گل و کادو
و برگزاری شام در رستوران به همسرانشان نشان دادند
پیشاپیش به اطلاع میرسانیم، برای دستیابی به اجر اخروی
مخارج روز مرد صرف امور خیریه خواهد شد !
(انجمن بانوان نیکوکار !)
.
.
.
آما ممکنه زن باشن ولی زنها ممکن نیست آدم باشن !
بزن دست قشنگرو !
پیشاپیش روز خوردمون ، روز مرد مبارک
.
.
.
مرد یعنی: یک جهان بیچارگی، یک بلای خانگی.
سایه پر درد سر، یک هیولای دو سر.
یک کویر بی گیاه، زندگی با او تباه.
آسمانی بی فروغ،هر چه میگوید دروغ.
شوره زاری بی علف، عمر زن با او تلف…..
(سازمان حمایت از زنان کادو نگرفته در روز زن!)
.
.
.
مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو
ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار
خلقتش اصلا به این درد بود
تا درآرد روزگار از وی دمار
روز مرد مبارک
.
.
.
سلام ، ولادت با سعادت حضرت علی(ع)
و روز پر شکوه و مهم مرد
به تو نامرد هیچ ربطی نداره !
.
.
.
پیشاپیش “روز ملی جوراب”
که در ایران به آن روز “پدر” می گویند مبارک !
.
.
.
امروز به نام پدران نام گرفت / زن رفت و ز همسر خودش وام گرفت
هر مرد در این روز بدیدم، کادو / جوراب ، لباس زیر یا مام گرفت !
.
.
.
شاعر در بیت دیگری می فرماید:
روز مرد است و عجب! کادوی ما نایاب است / گر چه این دُر گرانقدر همان جوراب! است
.
.
.
روز مرد , روز سبیل , روز اشرف مخلوفات بر همه سبیل داران
و همینطور بر جامعه ذلیل نساء مبارک باد.
باشد که بیش از پیش شاهد آقایی و سروری مردان باشیم !
.
.
.
وای روز مادر و روز پدر / جدم از ناراحتی آید به در
روز مادر یک النگو می دهم / زن دهد جوراب در روز پدر
تازه پول دومی را هم زمن / می ستاند از طریق گل پسر
قیمت جوراب من هم لاجرم / از النگو هست قدری بیشتر !
.
.
.
پیشاپیش روز مرد روز صاحبان قلب سرد روز منت کشان سر شب
روز مزاحمین نصف شب بر شما دلاوران ۵ شنبه شب مبارک !
.
.
.
پیشاپیش روز مرد
روز روباه مکار
گربه نره
شاهزاده همیشه گدا
پینوکیوی دروغگو
خرس پشمالو
گرگ شکمو
جغد شب بیدار
مزاحم همیشگی زیبای خفته …… مبارک باد
(انجمن زنان کادو نگرفته)
.
.
.
بدلیل گران شدن اجناس و تورم امسال
روز پدر روز یوم الشک اعلام شد !
.
.
.
مرد باید:
خشن باشه،خفن باشه،
سبیل داشته باشه،
اخلاقش مثل سگ باشه،
تف کنه اندازه یک بشقاب،
زیر بغلش بوی گند بده،
دست بزن داشته باشه،
بوی جورابش فیل و از پا بندازه،
صدای آروقش تا ۱۰ تا خونه انور تر بره و……
حالا مردی یا نه؟
اگه مردی روزت پیشاپیش مبارک
.
.
.
روز پدر رو به بابای خوب دست و دلبازم تبریک میگم!
( هم اکنون نیازمند یاری سبز شما می باشیم )
.
.
.
حیف
حیف
حیف که خیلی نامردی
وگرنه روز مردو بهت تبریک میگفتم !
.
.
.
می دونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟
روز مادر طلا فروشی ها شلوغ می شه
اما روز پدر جوراب فروشی ها ..
می دونی شباهشتون چیه ؟
پول هر دو از جیب بابا می ره
عكس هاي من و سسري در نيمه شب 9 خرداد (لونه ي عشق)
عكس هاي تكي سسري - نيمه شب 9 خرداد (لونه ي عشق)
عكس هاي تكي ما - بعد از ظهر 9 خرداد (حياط مدرسه)